انتقام

افکارم را توی سرم می ریزم و درش را می گذارم. خیالم را از جیبهایم در می آورم و نازک نازک خودم را به دامش می اندازم...

*جی. دی.سلینجر

+ نقاشی کاملا سرقتی است!

دیروز اولین روز بررسی از مرجع تدریس طبق کپی رایت م بود. کار جالبی است. مخصوصا سکوتِ وسط حرف ها خیلی حالت فلسفی دارد و کیف می دهد. آدم فکر می کند خیلی شاخ است.

فرض کنید یک نفر میخواهد خودش را حلقآویز کند. او قبل از گذاشتن حلقه طناب به دور گردنش شیرهای گاز را میبندد. اطمینان از بسته بودن شیرهای گاز برای کسی که میخواهد خودش را خلاص کند منطقی نیست، اما ضروری چرا!؟ زندگی هم مثل مردن پر است از چیزهای اینجوری!... غیرمنطقی، اما ضروری...

«از امروزت لذت ببر»، «دیگران را قضاوت نکن»، «همه چیز نسبی است»

گستاخی آنقدر بالا گرفته که کمتر روزی پیدا می شود یک نفر یکی از مزخرفات بالا را حواله ام نکند... خدای من! آدمها چطور می توانند اینقدر وقیح باشند!؟

+ آرزوهای نجیب! اعلام وضعیت کن. مچکر.

«أَرَی أُسامُرُ لیْلای لَیْلَةَ القَمَر»

بگو بگو(دریافت)